به گزارش خبرنگار مهر، رمان «بازگشت» نوشته بلیک کراوچ بهتازگی با ترجمه سیدرضا حسینی توسط نشر آموت منتشر و راهی بازار نشر شده است.
بلیک کراوچ نویسنده آمریکایی اینکتاب متولد سال 1978 و فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات انگلیسی است. با اقتباس از کتابهای ایننویسنده، تا به حال چند سریال تلویزیونی ساخته شده است.
با شروع داستان «بازگشت»، قربانیان یک بیماری مرموز و ناشناخته، خاطرات زندگیهایی را به خاطر میآورند که هرگز تجربهشان نکردهاند. اینمیان یککارآگاه پلیس نیویورک هم هست که سعی دارد پرده از راز بیماری مرموز بردارد و در مسیر حل معمای خاطرههای کاذب، با یک زن دانشمند آشنا میشود.
زن دانشمندی که کارآگاه قصه با او آشنا میشود، دستگاهی اختراع کرده که ناخواسته زمان را دچار گسست و واقعیت را متزلزل و بیثبات میکند. در ادامه داستان، کارآگاه و زن دانشمند، با یکدیگر همکاری میکنند و زندگیهای زیادی را کنار هم سپری میکنند تا نگذارند جهان به سرنوشت شومی که در انتظارش هست، دچار شود. اما ایندو مشکل بزرگی دارند؛ وقتی در هر لحظه، واقعیت در معرض تغییر و جابهجایی است، نجات جهان از فرجام وحشتناکش تبدیل به یک مامور غیرممکن میشود...
اینرمان ۵ دفتر اصلی و یک موخره دارد. عناوین دفاتر اینرمان بهترتیب عبارتاند از:
«دفتر اول: زمان چیزی جز خاطرهای در حال شکلگیری نیست»، «دفتر دوم: ما بیش از همه غربتزده وطنی هستیم که اصلا نمیدانیم کجاست»، «دفتر سوم: زمان است که نمیگذارد همهچیز به یکباره اتفاق بیفتد»، «دفتر چهارم: کسی که گذشته را کنترل کند، آینده را کنترل میکند. کسی که حال را کنترل کند، گذشته را کنترل میکند»، «دفتر پنجم: وقتی کسی میمیرد، تنها به ظاهر مرده است. او هنوز در گذشتهها زنده زنده است... همه لحظههای گذشته، حال و آینده همواره وجود داشتهاند و همواره نیز وجود خواهند داشت. این تنها توهمی است که ما اینجا بر روی زمین داریم که لحظات زندگی، همچون مهرههای روی یک رشته، یک به یک از پس هم میآیند و هر لحظه که بگذرد، دیگر گذشته و تا همیشه رفته است» و «موخره: زندگی را تنها با نگاه به گذشته میتوان درک کرد؛ اما باید آن را با نگاه به آینده سپری کرد»
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
سعی میکند از جا بلند شود اما اصلا نمیتواند دستش را تکان بدهد. احساس میکند بدنش به زمین چسبیده است.
پایان کارش نزدیک است.
اینکه آرنجهایش را به زمین تکیه بزند و سرش را بالا بگیرد برایش سختترین کار دنیاست. به هر زحمتی که هست خودش را روی زمین میکشد و به راهروی پر از پنجرهای میرساند که در انتهایش آزمایشگاه قرار دارد.
باز هم صدای شلیک گلوله به گوشش میرسد.
دنیا پیش چشمانش گاهی تار و گاهی واضح میشود. خردهشیشههایی که از برخورد گلوله به پنجرهها کف راهرو پخش شده است، به دستش فرو میرود. قطرههای سرد باران از شیشههای شکسته به درون ساختمان میریزد. دیوارها از جای گلولهها سوراخ سوراخ شدهاند. هوا بوی دود میدهد و ته حلق بری مزه فلز و گوگرد گرفته است.
سینهخیز از روی چندتا از پوکه فشنگهای اسلحه خودش جلو میرود و سعی میکند هلنا را صدا بزند اما تنها چیزی که از دهانش بیرون میآید صدایی شبیه ناله است.
اینکتاب با ۴۶۸ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۶۶ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما